Alex ...just you

سلام من برگشتم

خیلی خوشحال برگشتم میدونید چی شده؟تونستم به رشته مورد علاقه ام دندانپزشكی برسم خدا یا دستت درد نكنه عاشقتم خدا...
[ دو شنبه 28 مرداد 1398برچسب:برگشت،خوشحال، رشته, ] [ 1:2 ] [ Natalia ] [ ]

عاشق شدم...

میگم عاشق شدم میگن مگه عشق وجود داره؟عشق همش دروغ های زود گذره ...اما نمیدانند كه این عشق بزرگ در قلبم از یك اتفاق نشأت گرفت...نه از یك نگاه...از یك اتفاق بزرگ...كجایی عشقم؟چ میكنی بی من؟زهرا خانومم اذیت میكنی؟با نفرت نگاهش میكنی؟نه اینا فقط مال من بود....
[ دو شنبه 4 شهريور 1392برچسب:, ] [ 1:54 ] [ Natalia ] [ ]

صبحا

صبح ها كه میبینمت...یه نگاه میكنی و بعد مسیر نگاهت و عوض میكنی...مثلا یه زمانی عشقت بودم... حالا دیگه نیستم؟حالا دیگه اون كه میخوای نیستم...كاش زمان عقب گرد داشت و تو رو به زندگیم برمیگردوندم تا اینطور با نفرت نگاهم نكنی...بغضم گاهی اوقات از فكر تو نا خود آگاه ميتركه... مثل امروز بغضم شكست بدون اینكه خودم حالیم بشه...
[ دو شنبه 4 شهريور 1392برچسب:, ] [ 1:42 ] [ Natalia ] [ ]

اینجا خونه خون دل خوردن منه...

آره من یه دختر تنهام...دختری كه شبها گریه خفه اش میكنه و روزا بغضاش...دختری كه شكست عشقی خورد...بدبخت بود...و دردایی كه واسه هیچكس قابل گفتن نیست اینجا هم دیگه آزاد نیستم...وقتی تو خیابون یا مدرسه یا محل كار بزنی زیر گریه میگن طرف دیوونه اس تو خونه گریه كنی مادرت دلش خون میشه و منم نمیخوام مبادا یه قطره اشك از چشماش بیاد...ولی میاد...چون اینجا جهنم است جهنم زمینی ها جایی كه خار را راحت به دلت فرو میكنند ...راحت با احساسات پاك یه دختر بازی میكنند و آخر سر میگویند ما دختر پاك میخواهیم نه دختر الوده...خدای بزرگ... اینجا كجاست دیگر؟؟؟
[ یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:, ] [ 2:45 ] [ Natalia ] [ ]

شب...

امشب خیلی خسته ام...خسته از زندگی...فردا...ساعت ها...دقیقه ها...ثانیه ها...ولی میدونم بعد هر غروبی یه طلوعی هست... نمیدونم اون طلوع كجاست...؟
[ یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:طلوع, ] [ 2:31 ] [ Natalia ] [ ]

زندگی تموم شو...

خیلی ها هستن هم این دنیا رو دارن هم اون دنیا...اما من چي؟نه تو این دنیا خوش بودم نه به خاطر ناشكری هام اون دنیا...زندگی تموم شو دیگه خسته شدم از بس تنهایی كشیدم و خودم انداختم بین دیگران ولی هیچكس منو ندید...خسته شدم از بس گفتم منم بازی گفتن ما تو رو نمیخوایم...همه چیز تمام بشه...از بس معرفت گذاشتم بدبخت شدم ...تمام شو...خسته ام از اینكه گریه مادرم را ببینم خسته ام از اینكه تنهایی رو تحمل كنم خسته ام از اینكه تنهایی بهم طعنه بزنه كه چقدر تكراری شدی خسته ام از آدمای عروسكی...خسته ام از لبخنده اجباری خسته از حرفای تكراری...
[ یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:, ] [ 2:19 ] [ Natalia ] [ ]

درد دارد...

درد دارد...سرت به سنگی بخورد كه روزی آن را به سینه میزدی ...درد دارد...شب ها وقتی همه فكر میكنن تو خوابی از مشكلات زندگی اشك امانت را ببرد و روزها جوری نشون بدی انگار مثل فولادی...درد داره...واسه موفقیت خودت از زندگی همه بزنی حتی خودت هیچ كس نمی فهمه اینا رو...باید تجربه كنی...ولی ایشالا خدا نصیب هیچكس نكنه كه بدجور درد دارد...
[ یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:, ] [ 2:7 ] [ Natalia ] [ ]

فردا؟نمیخوام بیاد

خسته شدم از بس منتظر فردایی شدم كه امید دارم بهتر از امروز باشه خسته ام ...دلم گرفته كاش كسی بود دستم رو می گرفت میگفت می فهمم چي میكشی ...زندگی شكلات نیست ...حداقل اگه هست از نوع تلخشه ...كاش میشد اون لحظه كه مادرم ناراحته بهش بگم مامان جون گرینه نكن همه چي درست میشه ولی حیف كه میدونم هیچی درست نمیشه و همش دروغه...به خاطر همین باهاش گریه میكنم ...
[ یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:, ] [ 2:7 ] [ Natalia ] [ ]

من تنها

خدا جون دیگه هیچ توانی واسه بیان درد هام ندارم درد هایی كه مصطفی تو دلم گذاشت و رفت رفت خیلی راحت تر از اون كه فكرشو بكنید و حالا بهم میگه فراموشم كن كمك میخوام خدا چطور فراموش كنم چرا انقدر اون سنگ دله؟خدا..
[ شنبه 23 دی 1391برچسب:, ] [ 3:18 ] [ Natalia ] [ ]

قلب من

این روزای سخت کی میگذره من کی از این همه دوری تو راحت میشم چرا مگه من چی واست کم گذاشتم که منو رها کردیو با اون یکی رفتی باشه منم دلمو به روزایی که با تو بودم خوش میکنم

[ جمعه 22 دی 1391برچسب:, ] [ 21:3 ] [ Natalia ] [ ]